|
. |
چپ دمکرات و ايران امروز محسن حيدريان بخش عمده فعاليت هاي سياسي در
تاريخ معاصر ايران به گرايش هاي چپ گرايانه تعلق دارد که
فعاليت آنان چهار نسل سياسي را در بر مي گيرد. اما اين چهار
نسل با همه تنوع فکري و نامي و ويژگي هاي فردي، فريفته لنينيسم و"سوسياليسم روسي"
يا "چيني" بودند که هيچ سازگاري با عدالت اجتماعي
و دمکراسي نداشت. ولي نه تنها اين چهار نسل، بلکه بيشتر جهانيان اين دو را يکي
گرفته بودند و بدتر از
آن جنبش چپ که منشاء
تحولات بزرگي براي غرب شده است وقتي به ايران آمد با
وجود رنگ ها و اسامي گوناگون مانند حزب توده، سازمان انقلابي حزب توده، فداييان
خلق،..... به
موجود ناقص الخلقه اي تبديل شد که چيزي کمتر از توتاليتاريسم نداشت و در عمل
زندگي هاي بي شماري را تباه کرد. جانمايه اصلي تفکر چپ هاي ايراني پيكار در راه سوسياليسم،
بي اعتنايي به آزادي
،دگماتيسم
ايدئولوژيك ماركسيستي، وفاداري به «انترناسيوناليسم پرولتري» و انديشه ديكتاتوري
پرولتاريا و كسب قدرت سياسي از راه انقلاب بوده
است. اما از ياد نبايد برد که بطور کلي نگاه عمومي چپ ها در همه جاي دنيا به انسان و
جامعه کاملا تحت تاثير انديشه کليدي مارکس در باره پيکار طبقاتي بود. آنها اصولا
به شاهکارهاي ادبي و هنري و با ديگر ابعاد و نيازهاي روحي، دروني و فرهنگي، ملي
و هويتي انسان کار زيادي نداشتند. همزمان بايد تاکيد کرد که مارکس عليرغم همه اشتباهات فکري، با مدرنيته و
دستاوردهاي آن مانند عقل گرايي، سکولاريسم، لغو انواع امتيازات سنتي و غيره
همراه بود. مارکس افق فکري تازه اي بر پرسش شکاف طبقاتي در جامعه بعنوان يک
بيماري بزرگ اجتماعي بازکرد و از آنجا که اين پرسش به زندگي ميليونها انسان در
سراسر کره زمين پيوند نزديک داشته و دارد، انديشه هاي مارکس نيز هنوز بطور وسيع
مطرح و بازخواني ميشود. از همين روست که بسياري از نام آوران قلمرو انديشه و
فلسفه صرفنظر از نوع گرايش و تعلق فکري، خود را بي نياز از افکار مارکس نديده
اند. تصادفي نيست که بسياري از متفکران انديشه و ادبيات قرن بيستم در سراسر جهان
از افکار مارکس الهام گرفته و يا بخش بزرگي از زندگي خود را صرف پژوهش در آثار
او کرده اند. علت اهميت و حضور مارکس نيز نه در انواع اشتباهات و کژرويهاي سياسي
و فکري مارکس و اين اراده گرايي و آن روش تقليل گرايانه که نمونه هاي زيادي در
افکار او دارد، بلکه قبل از هرچيز در اين است که مارکس تحليل تازه، عميق و تحول
جويانه اي درباره نظام سرمايه داري پيش کشيد. ترديدي نيست که تاريخ مصرف بسياري
از مفاهيم و روشهاي کليدي که مارکس پيش کشيده بود و بويژه نظريات او درباره
مفاهيم آزادي، دمکراسي مدرن، قدرت سياسي، مشروعيت، دولت دمکراتيک حتي مدتها پيش
از فروپاشي کمونيسم به پايان رسيده بود. صحت هسته اصلي دکترين مارکس در همان
دوران معاصر وي از ديدگاه واقع گرايانه کساني که «رويزيونيست» يا تجديد نظر طلب
خوانده شدند و در راس آنها ادوارد برنشتين از اولين نسل مبارزان پيرو مارکس زير
سوال رفت. بعنوان مثال قرائت مارکس از مبارزه طبقاتي ، نظريه وخيم ترشدن شرايط
زندگي طبقه کارگر در نظام سرمايه داري و نيز نظريه کسب قدرت سياسي از راه انقلاب
که مهمترين وجوه تفکر مارکس بودند، بطور علمي و با داده هاي گوناگون برنشتين از
بيخ و بن ابطال گرديد و در محافل مارکسيتي اروپا نيز کسي نيز حاضر به دفاع جدي
از آنها نبود. اما در اوايل
قرن بيستم و اعتلاي جنبش کارگري در روسيه به رهبري لنين، قرائت ديگري از انديشه
مارکس پيش کشيده شد که بطور کلي ارثيه فکري مارکس را در مسايل و مواردي که هم به
مفهوم واقعي نوآوري کرده بود، کاملا زير سايه قرار داد. در مکتب بلشويم با اضافه
کردن پسوند لنينيسم به مارکسيسم نه تنها افکار فلسفي مارکس مورد توجه قرار نگرفت
بلکه تحريف نيز شد. آنچه مارکس از مفهوم «ديکتاتوري پرولتاريا» در نظر داشت،
گرچه بطور کلي از منظر مردم سالاري و دمکراسي مدرن – که دفاع از حق اقليت جوهر
آن است–ناسازگار و نادرست بود، اما بي شک با فجايع و جنايات ضد انساني که تحت
لواي اين مفهوم در کشورهاي بلوک شرق انجام گرفت، يکي نيست. مارکس در مفهوم «ديکتاتوري
پرولتاريا» سرکوب اقليت «ضد انقلابي» را براي دفاع از حکومت اکثريت مد نظر داشت.
اما بهررو همين نظريه بعنوان ابزاري در دست اقتدارگرايان احزاب کمونيست حاکم،
مبدل به شمشير خون چکان و بيرحمي گرديد که ميليونها انسان دگرانديش را از دم تيغ
گذراند. در جنبش چپ ايران،
نخستين توهم زدايي از مقولاتي مانند استالينيسم و «انترناسيوناليسم پرولتري» که بيش
از نيم قرن بر ذهنيت و رفتار اکثريت بزرگ چپ ايران تسلط داشت، به رهبري زنده ياد خليل
ملکي ازدرون رهبري حزب توده ايران برخاست. اما عليرغم
نبوغ و تلاش
هاي نوآورانه نظري خليل
ملکي، نفوذ اتحاد شوروي و لنينيسم در دنياي آنروز آنقدر نيرومند بود که انديشه
هاي لنين، نتوانست به عرصه نقد و نظر آزمايي وي کشانده شود. انشعابيون و از جمله
خليل ملکي باوري عميق به اتحاد شوروي داشتند و پس ازموضع گيري راديو
مسکو کاررا
تعطيل کردند واعلاميه دادند که به حزب بپيونديد ودور او حلقه بزنيد. اما
سپس کار خود را از پي گرفتند. اين نخستين جدايي از حزب توده، به پي ريزي جنبش «نيروي سوم» فراروييد
و سپس به
پيدايش يک جريان اصيل سوسيال
دموکراسي درايران منجر شد که نقش پر اهميتي در سالهاي ملي شدن نفت در صحنه
سياست ايران بازي کرد. خليل ملکي برجسته ترين انديشه پردازسوسيال دموکراسي ايراني است. خليل
ملکي از استثناييِ ترين
متفکران ايران و درخشانتر از همهي
نويسندگانِ سياسي دوراناش و سرمشقي از روشنبيني و پايبندي به اصولِ اخلاقِ
روشنفکرانه بود. او به دنبال کسب قدرت سريع و الزامات ايدئولوژيک و عملي
آن نبود. ولي بنا به شامه تيز، نحوه
استدلال و کشف مسايل زمان و مکان مشخص ايران و پاسخ درست و اصلاح طلبانه به
نيازهاي زمان، ناخواسته نه تنها به دوران خود بلکه به فراسوي زمان خويش نيز تعلق
دارد. اما گرايش سوسيال دموکراتيک اصلاح
طلبانه، چه درزمان حيات او، چه پس ازدرگذشت خليل ملکي توفيق چنداني در ايران
حاصل نکرد. يکي
از دلايل اصلي ناکامي حرکت نخست جدايي از حزب توده، قدرت و نفوذ
حزب توده ايران بود که مدت ها انحصارجنبش چپ را دراختيار داشت و
به ويژه
اعتبارمعنوي اتحاد شوروي درطيف چپ ايران بود که حزب توده ايران تجسم ايراني
آن بود. البته بايد شرايط اختناق را که به راديکال شدن جنبش مي انجاميد و فقر فلسفه و آگاهي و ميدان
تنگ انتخاب در جامعه سياسي و روشنفکري ايران را دراين مورد نيز نبايد ازنظردورداشت. حدود
ده سال بعد انشعاب بزرگ ديگري در مهاجرت ازسوي قاسمي
و فروتن از اين حزب شکل گرفت که به سازمان انقلابي حزب توده ايران که يک حرکت
مائوئيستي
بود، منجرشد. اينها کساني بودند که از ميان همه پيغمبران جرجيس را انتخاب کردند
ولي مخرج مشترکشان با افراد صادق حزب توده ايران اين بود که تمام عمر خود را بر
سر مبارزه ايدئولوژيک گذاشتند و تمام ارزش هاي انساني را قرباني ايدئولوژي هاي
خود کردند. همين واقعيت را
ميتوان در سرنوشت نسل تازه اي از چپ هاي ايراني که در اواخر دهه چهل در سيماي
جنبش سياهکل و مبارزه چريکي و مسلحانه قدم به پهنه مبارزه گذاشتند، بازيابي کرد.
اين بار نيز با آغاز
عمليات مسلحانه گروه جنگل در بهمن ماه ۱۳۴۹
فضاي سياسي ايران بطور محسوسي به عقب رانده شد و
اسلحه و
خشونت جايگزين بحث و نقد گرديد. سازمان چريکهاي فدايي خلق از اتحاد
گروه احمدزاده، پويان و بقاياي گروه جزني
(که همان گروه جنگل بود) تاسيس شد. جنبش چريکي آميزه اي از انقلابي گري، هنجارهاي
استالينستي و ارتباط با جنبش فلسطين و کشورهايي نظير
ليبي را الگوي فعاليت خود قرار داد. فدائيان خلق طي ۸ سال
مبارزه مسلحانه با عملياتي نظير حمله به بانکها، بمب
گذاري و قتل
مسئولان ساواک، تندروي را در فضاي سياسي و روشنفکري ايران به اوج رساندند و با
هرگونه انديشه سياسي بيگانه بودند. انشعابهاي عقيدتي، مراجعه به مارکسيسم و تغيير
جهت هاي پي در پي فکري و بطور کلي زندگي در يک دنياي رمانتيک انقلابي از مشخصات
عمومي فدائيان خلق محسوب مي شد. فدائيان خلق همچون ديگر
نيروهاي چپ
منجمله حزب توده که در جريان فکرسازي دهه هاي ۴۰ و ۵۰ ايران حضور فعالي نداشت، در تصفيه مخالفان دروني
با بيرحمي کامل عمل مي کردند. فداييان خلق با وجود اينکه نتوانستند
هيچ گونه پايگاهي در ميان طبقه کارگر و مردم بدست آورند، اما فضاي سياسي کشور را خشونت
آميز کردند و روحيه نفرت و انتقام را در جامعه روشنفکري و
دانشجويي
ايران دهه پنجاه به حداکثر رساندند. شايد بتوان گفت
که يکي از ويژگي هاي شکاف قابل تامل جامعۀ ايراني با جهان مدرن اين
است که حتي
نمونه هاي وارداتي مظاهر مدرن هم جايگاه واقعي خود را در کشور ما پيدا نمي کند. چپ سنتي
ايران حامل برداشتي از ايدئولوژي مارکسيستي
بود که انسانها را قرباني بحث هاي بي پايان، ادعاهاي بزرگ، گروه گرايي هاي خرد کننده و بيگانگي از واقعيت
ها مي کردند، بي آنکه بتوانند وضعيت عادلانه تري در جامعه بشري به وجود آورند. اين
ايدئولوژي ها از انسانهاي مبارز و طغيانگر، ماشين هاي مي ساختند که هرچند هيچ
کدام فرصت تحقق افکارشان را نيافتند، اما اگر موفق مي شدند شايد چيزي از استالين
کم نمي آوردند. با وجود اين،
وقتي به سرگذشت اينان مي نگريم نمي توانيم بر اين واقعيت چشم فروبنديم که همه
آنها تمام زندگي شان در سوداي يک عدالت طلبي خيال پرورانه سوخته است؛ هيچ بهره اي
از زندگي و لذات زندگي معمولي مردمان عادي بر نگرفتند. ولي توان بازنگري و باز انديشي
و مهمتر از آن توان تاسيس و تدوين انديشه و راه و روشي تازه را نداشتند. حدود 36 سال پس از خليل ملکي، سومين جدايي بزرگ تاريخي از حزب توده ايران
درسال 1363 شکل گرفت که با اعلام موجوديت
حزب دموکراتيک مردم ايران، تلاش تازه اي درجهت ايجاد يک جريان سوسيال دموکراتيک
اصلاح طلب باسيماي انساني پا به عرصه حيات گذارد. اين دوراني بود که شکست سياسي
حزب توده و مشي دفاع قاطع از "خط امام" در سالهاي اول انقلاب و مهاجرت
هزاران توده اي به شوروي سابق و اروپا و سرهم بندي کردن پلنوم هيجدهم حزب در دسامبر ۱۹۸۳، رهبري حزب
تمام و کمال به دست تعدادي از سرسپردگان به شوروي قرار گرفته بود. از هيأت اجرائيه
پنج نفري که در اين پلنوم به حزب تحميل شد، چهار تن از آنها به طور قطع از
سرسپردگان و عوامل شوروي بودند. اما شروع جنبش اعتراضي درون حزب، با دروان رکود
وتباهي برژنف ـ چرننکو مصادف بود. گورباچف
هنوز روي کار نيامده و پس از آن نيز مدتي طول کشيد تا خطوط اصلي سياست و سمت گيري
او آشکار و درک شود. به اين ترتيب، معترضين که در آن زمان ابتدا مخالفان يا
"جنبش توده ايهاي مبارز" ناميده مي شدند، به مصاف رهبري حزبي رفته
بودند که هنوز پشت اش به ابرقدرت شوروي گرم بود. اما بسياري از همراهان و
همرزماني که منتقد مشي دفاع قاطع از "خط امام" و نيز نبود دمکراسي
درون حزبي براي نقد مشي حزب و همچنين تحميل
عناصر فرقه دمکرات آذربايجان مقيم باکو به رهبري شوروي ساخته حزب بودند،
با ذهنيتي ساده لوحي همچنان اتحاد شوروي را "دژپرولتارياي پيروزجهان" مي
دانستند. از اين رو طرح و نقد مقوله هاي کليدي مانند «انترناسيوناليسم پرولتري»
که بسياري با تعصب از آن دفاع مي کردند، بي نهايت دشوار بود. اين هنگامي بود که
رهبري حزب در يک جنگ تبليغاتي و
ايدئولوژيك عليه منتقدان و مخالفان که "دشمن طبقاتي" و«ضدشوروي» ناميده
مي شدند، به راه انداخته بود. اين اوضاع، تاسيس و تدوين انديشه و راه و روشي
تازه را با دشواريهاي بسيار و صرف انرژي و زمان طاقت فرسا روبرو مي کرد. بايد تاکيد کرد که سير جدايي از
حزب توده و و گام نهادن در راه تاسيس و تدوين انديشه و راه و روشي تازه در چپ ايران،
اساسا روندي خود جوش، گام به گام و بر اساس تجربه و خودآگاهي جمعي بازيگران اين
حرکت بود. به سخن ديگر هيچ پيوند فکري و تجربي ميان شکل گيري و قوام يابي فکري
حزب دمکراتيک مردم ايران و تجربه سوسيال
دموکراتيک خليل ملکي وجود نداشت. همزمان بخش هاي بزرگي از فعالان چپ سنتي ايران که به سازمانها و گروههاي ديگر
تعلق داشتند بويژه پس از فروپاشي اتحاد شوروي سابق بتدريج دچار چند پارگي و
سرانجام تحول فکري و انساني شدند و بسياري از آنان در مسير اين تحول دردناک اما
اساسي يا خانه نشين شدند و يا به فعاليت هاي فرهنگي و اقتصادي خلاق روي آوردند.
اهميت اين نکته، در گسست و عدم استمرار انديشه و تجربه در جنبش هاي دمکراتيک ايران
است که تا کنون هزينه هاي انساني و روحي طاقت فرسايي براي همه گرايش هاي دمکراتيک
کشور ما در پي داشته است. نسل چهارم يا
«آخرين نسل» از چپ سنتي ايران، سه تجربه ي مهم تاريخي را در يک دهه پر تب و تاب
پشت سر داشت. انقلاب ايران يك واقعه ي مهم در سرتاسر قرن بيستم است که اين انقلابيون
ازبازيگران اصلي اش بودند و در تمام حوادث و توفان هاي آن شركت مستقيم داشتند.
دومين تجربه
يا تحول بزرگ تاريخي كه صورت گرفت فروپاشي كمونيسم بود كه در تصور آنان شوروي با
گام هاي
پرشتاب به نظامي كاملاً فراگير تبديل مي شد و نابودي سرمايه داري را بشارت مي داد. سومين
تجربه ي مهم اين بود كه بخش بزرگي از آنان به کشورهاي غربي آمدند و عملاً در
جريانِ يك مقايسه ي تجربي و اجتماعي ميان نظام هاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي غرب و شرق قرار
گرفتند و شاهد زنده فروپاشي چپ سنتي ايران و جهان بودند و در ضمن
شانس تجربه و تامل در انديشه و دستاوردهاي سوسيال دمکراسي اروپايي نصيب شان شد. به هر رو، انتشار جزوه "نامه به رفقا" را ميتوان نطفه بندي اوليه
جدايي از حزب توده دانست. در اين نامه که نويسنده اصلي آن بابک اميرخسروي بود و
به تائيد شادروانان ايرج اسکندري وفريدون آذرنور و نيز فرهاد فرجاد رسيد ، سياستهاي
رهبري حزب در ايران، فقدان دمکراسي درون حزبي، و بطور سرپوشيده مشي وابستگي به
شوري به نقد و نظر آزمايي نهاده شد. انتشار "نامه به رفقا" در حقيقت
آغازگر روندي شد که به انشعاب بزرگي در حزب توده ايران منجر گرديد و سرآغاز شکلگيري
حزب دمکراتيک مردم ايران گرديد. پس از نشر «نامه به رفقا» کار نسبتا گسترده نظري
و تأليفي آغاز شد. نگاهي به انتشارات آنزمان ما مانند نشريه پژواک، که برلين مرکز آن بود، راه
اراني، که ادامه دهنده پژواک بود و سپس دوران نخست راه آزادي، که در پاريس منتشر
مي شد، به وضوح دلايل و چگونگي شکل گيري و قوام يابي حزب دمکراتيک مردم ايران را
باز مي نماياند. حدود بيست سال پيش «راه آزادي » در چهره "نشريه پژواک" پا
به عرصه حيات نهاد. پس از دوسال نام راه اراني، بر خود نهاد و پس از يکسال به
نام کنوني اش «راه آزادي » با
طرح ارزشها و درک تازه اي در باره آزادي، عدالت اجتماعي و مدرنيته و نگاه از
منظر چپ دمکراتيک به مسائل پيچيده جامعه ايراني انتشار يافت. «راه آزادي » نشريه اي مستقل و غير حزبي بود و نويسندگان
آن که بسياري از آنها مستقل از حزب دمکراتيک مردم ايران بودند بي توجه به مصوبات
حزبي نظرات و افکار خود را در آن مي نوشتند. برجسته ترين ويژگي هاي «راه آزادي
» در آن سالها رويکردي انتقادي به گذشته
و چپ سنتي ، پرهيز از کپيه برداري و همزمان نگاه انتقادي به آدم و عالم و آميزش
اين نگرش با واقع گرايي و رويکرد رفرميستي بود. در اين نشريات باز بيني ريشه اي
تجربه حزب توده ايران در همه پهنه هاي سياسي، سازماني و فکري و بويژه «انترناسيوناليسم
پرولتري» و نيز مفهوم دمکراسي و خوديابي بدون ترديد جاي نحست را دارد. اين نشريات،
با اينکه از منظر امروز در مواردي راديکال و تند بنظر ميايند، اما نشان از پيدايش
يک فرهنگ سياسي و رويکرد تازه اي به بينش چپ و نيز مسايل ايران دارند. تمايز پايه
اي نويسندگان اين نشريات نه فقط با حزب توده بلکه با ساير سازمانها و گروههاي چپ
آنزمان مثل انواع گرايشات فدايي، راه کارگر و خط سوم و ديگران را نيز ميتوان
بروشني در اين نشريات ملاحظه کرد. مقالات بسياري که در نقد مارکسيسم روسي،
چيني و قهرآميز، نقد اتحاد شوروي، پرده برداري از فرقه دمکرات آذربايجان، نقد
توتاليتاريسم و اقتدار گرايي و تاکيد بر انسانگرايي و دمکراسي و حقوق بشر در اين
نشريات به قلم همرزمان ما نوشته شده، آن هم در دوراني که هنوز افکارچپ سنتي پيروان
پرشماري داشت، نشان از کوشش آگاهانه اي دارد که مي خواست مسئوليت خود را پذيرا
باشد، خود و دنياي پيراموني اش را قابل فهم و بيان کند و ارزشها و درک تازه اي
در باره آزادي، عدالت اجتماعي و مدرنيته و حل مسائل پيچيده جامعه ايراني بنيان
نهد. در اينراه نيز ما جز خلاقيت، تجربه و نيز اعتماد بنفس خود، سرمايه ديگري
نداشتيم. تجربه آن سالها از اين جهت نيز مهم
و پربار بود که وقتي انسان با عقل و درايت و نيز همه رگ و ريشه و احساس خود، به
انحطاط گذشته پي مي برد، نيروي تازه و سرشاري را در درون خود کشف مي کند و مي
کوشد همه ظرفيت و توان خود در راه روشنگري بکار گيرد.
به عبارت ديگر در ما انرژي و فکر آزاد شده ي بيدار شده بود که با پويايي تازه اي
بدون اينکه به دنبال نسخه حاضر و آماده و کپيه برداري باشيم، همزمان هم به نقد
شفاف گذشته مي شتافتيم و هم نسبت به فرهنگ و رفتار و انديشه حاکم بر چپ ايران رويکردي
انتقادي را دنبال مي کرديم. ما در اينراه براستي نه فقط از سوي حزب توده بلکه ديگر
سازمانهاي چپ نيز زير فشار، تهمت و بدگماني قرار داشتيم. نوشته هاي ما در آن
سالها که نه از دوم خرداد اثري بود و نه لنينيسم و انقلاب اکتبر زير سوال رفته
بود، نشان ميدهد که ما مهمترين مسايل ايران مانند نسبت آزادي با عدالت اجتماعي،
نسبت اقوام و مسله ملي، راه مسالمت آميز و اصلاح طلبي در ايران، خشونت سياسي،
امکانات و راه تحول ايران را با نگرشي باز و تازه مورد کنکاش و نظرآزمايي قرار ميداديم.
اما تحول آرام حزب دمکراتيک مردم ايران به يک حزب آزاديخواه و عدالت جو، اصلاح
طلب، نه فقط از سوي عوامل بيروني، بلکه از درون نيز با چالش ها و در مواردي با
تنش ها و جدلهاي سخت و گاهي با کناره گيري همرزمان ما همراه بوده است. با تاسيس حزب دموکراتيک مردم ايران شالوده
و نمونه يک حزب چپ آزادي خواه و ملي پي ريزي شد. تشکيلاتي که از درون بحث ها و
تلاش هاي ما زاده شد، نمونه و سرمشق جالبي از امکان برپايي دموکراسي شفاف درون
حزبي و شناسائي کامل حق دگرانديش براي بيان آزاد نظر خود در داخل و بيرون از حزب
و امکان شکوفا شدن لياقت هاي فردي و نفي هرگونه اتوريته بود. در اسناد آنزمان اين
حزب مي توان بروشني شاهد تلاش تازه اي درجهت ايجاد يک جريان سوسيال دموکراتيک
اصلاح طلب باسيماي انساني بود. همه آنچه ما در آن سالها گفتيم و نوشتيم، درست و
خالي از عيب و نقص نيست. اما تمايز اين حرکت با ديگران نقد ريشهاي گذشته و توان
تاسيس و تدوين انديشه و راه و روشي تازه است. نقدهاي امروزي نحله هاي گوناگون
روشنفکران ايراني، پس ازيک دوران طولاني بازخوانيهاي لازم گذشته، اکنون به مرحله
اي از قوام و پختگي فراروييده است که اهميت آن در جنبه الگوسازي براي امروز و
فرداي ايران است. نه تنها در پهنه انديشه سياسي، بلکه رفتار سياسي و نيز خودآگاهي
درباره گره گاههاي ويژه و خاص ايران، برجسته ترين نخبگان سياسي کنوني ايران را
سرآمدان چپ يا سوسيال دموکرات ما تشکيل ميدهند. تحول چپ سنتي به انديشه سوسيال
دمکراتيک، نه حاصل يک جهش ناگهاني يا صرفا آموزش آکادميک بلکه ناشي از يک خودآگاهي و باز انديشي عميق
و آميزش دراز مدت خرد و احساس و نيز
رويکرد به يک شيوه تفکر تازه بوده است. فضيلت اصلي چپ دمکرات امروز ايران،
نقد ريشه اي و روشن تفکر گذشته و انواع مارکسيسم روسي، چيني و قهرآميز از درون و
در دوراني که هنوز آن افکار پيروان پرشماري داشت و همزمان پذيرش مسئوليت و مهمتر از آن ارائه درک تازه اي در باره آزادي، عدالت اجتماعي و
مدرنيته براي حل مسائل پيچيده جامعه ايراني است. جنبش چپ دمکرات ايران با وجود پراکندگي و بي سازماني
توانسته تلقي مدرني از آزادي فردي و اجتماعي پيش كشد و راه تازه اي را در انديشه
سياسي نشان دهد كه پيكار در راه عدالت
اجتماعي به معناي قرباني كردن آزادي نيست.
اما چالش اصلي چپ دمکرات ايران در آفرينش يک دستگاه فکري و بينشي
منسجم است که بدون تقليد کورکورانه، استواري بر نظر و نرمش در عمل بتواند به کليدي
ترين مسايل ايران امروز مانند اقوام و مسله ملي، راه مسالمت آميز و اصلاح طلبي
در ايران، رد خشونت سياسي، عدالت اجتماعي، امکانات و راه تحول ايران پاسخ دهد و يا
دست کم پرسش هاي را پيش بکشد که براي تامل و تفکر راه را بر تناقض گويي ميان رفرمسيم يا راه انقلابي ببندد و در سياستگذاريها وسمتگيريهاي
آن با روح روشن و شفاف اصلاح گرايي اثرگذارد. اگر
چپ آزادي خواه و ملي ايران نتواند کارپايه واقع بينانه و مردمپسندي منطبق با
وضعيت اجتماعي ـ اقتصادي و فرهنگي ايران تدوين کند هرگز موفق به تبديل شدن به يک نيروي موثر و معتبر در
کشور نخواهد شد. ايران امروز که با انواع شکافهاي ديرين نظير شکاف سنت و تجدد و
شکافهاي رو به افزون کنوني مانند شکاف نسل ها و شکاف بين ثروت و فقر روبروست، بي
اندازه به يک نيروي چپ رفرميست با
کارپايه سياسي، اجتماعي ـ اقتصادي مناسب نياز دارد تا به جامعه اي متعادل و
امروزي تبديل شود. از سوي ديگرروندي که از دهه ۱۳۷۰
به بعد، به واسطه عملکرد عوامل گوناگون به
ضعف و گسستگي ايدئولوژيک در ايران شروع شد، اکنون با شتاب بيشتري به شکل
گيري انواع مختلفى از هويت ها و خودآگاهى هاى ملى، قومى، طبقاتى، جنسى و سنى
منجر شده و خودآگاهى سياسى متنوع ترو زندگى و کردارهاى سياسى تازه اي را در ايران
پديد آورده است. در ايران امروز ديگر مفهوم وحدت گرايى ايدئولوژيکى که در آغاز
انقلاب سبب خودفهمى و هويت اسلامى شده بود، معناي خود را از دست داده و اينک
کثرت گرايى لازم براى پذيرش خودفهمى ها و هويت هاى گوناگون از نظر افکار عمومي ايجاد
گرديده است. نه تنها ايدئولوژي گرايي چپ سنتي و جهاني بلکه تمام ايدئولوژى هايى
که به شيوه اى غيردموکراتيک در پى ايجاد شالوده هويت واحدى بر حول آرمانهاي واحد
بوده اند، مانند اسلام گرايي، موجد دوگانگى و تفکيک خودى و بيگانه شده اند. در غياب
ايدئولوژى هاى هويت ساز و فراگير، هويت ها و خودفهمى ها همواره سيال، متحول و
ناتمام اند. اين به معناي باز شدن زمينه هاي کاملا تازه اي در برابر چپ دمکرات و
غير ايدئولوژيک در ايران است. کنترل نيروهاي تصادفي بخت که
تنها با گزيدن راه اصلاح طلبي و تکيه به مردم ايران مقدور است، تاکيد اساسي بر
عدالت اجتماعي و ايجاد فرصت برابر براي همه شهروندان ايراني، در هم آميختن دانش
با سياست و امکانات واقعي تحول « امر ممکن» بخش بزرگي از پرسش هاي اصلي چپ
دمکرات امروز ايران را تشکيل ميدهند. پاسخ به اين پرسشها نه از روي کپيه برداري از روي تجربه کشورهاي ديگر مقدور
است، نه از راه خشونت و انقلاب و نه اتکا به کشورهاي ديگر. اين وظيفه خود ماست که با دانش و تجربه خود و در نظر گرفتن ويژگيهاي
اجتماعي و فرهنگي ايران، به اين مهم بپردازيم. ژانويه 2008 |
. |
editor@raheazadi.de : براي ارسال مطالب از اين آدرس استفاده کنيد |