.

حقايق جای پای بزرگ

مارشا پيلی

روزنامه ی زوددويچه، مونيخ،آلمان،8 سپتامبر 2008

ترجمه واهيک.ک

اروپايی ها انتظار دارند که باراک اوباما سنت سياست خارجی روسای جمهور ايالات متحده از حزب دمکرات از جمله وودرو ويلسون،فرانکلين دلانو روزولت ، هری ترومن و جان اف کندی را ادامه دهد. بسياری از اروپايی ها آمريکا را محق می دانند که بنا به مقتضيات يک ابرقدرت عمل کند، اما در عين حال اميدوارند که آمريکا تحت رهبری اوباما گوش شنوايی برای متحدان اروپايی خود داشته باشد و سياست خارجی اش شباهتی با روسای جمهور دمکراتی داشته باشد که تحسين اروپايی ها را بر انگيخته است.

در واقع امر هم اوباما می تواند پای خود را به مثابه رئيس جمهور آمريکا جای پای اين دولتمردان بگذارد. اما سياست خارجی آنان تا چه حد عالی و بينظير بود؟ ايا سياست خارجی آمريکا در دوران رياست جمهوری جمهوريخواهان بدتر از دوران دمکراتها بود؟ چنانکه تاريخنگاری نشان می دهد تفاوت چندانی ميان آندو وجود نداشت.سياست آنان مشروط به منافع درازمدت آمريکا بود...ترديدی نيست که ويليام مک کينلی جمهوريخواه همچون بوش در جنگ عراق شواهد و قرائن تملک سلاح های کشتار جمعی توسط اسپانيا را (بمب هايی که در سال 1898 می شد ساخت) دست کاری کرد تا به يک کشور درجه سوم اعلان جنگ دهد و اخرين بازمانده های استعماری اش را تصاحب کند. وودرو ويلسون دمکرات بنوبه ی خود به 9 کشور آمريکای لاتين و نيز به روسيه، چين و مجارستان تحت رهبری بلا کون کمونيست با اين بهانه مداخله ی نظامی کرد که «تجارت مرزهای ملی را برسميت نمی شناسد. بنا به خواست توليد کنندگان ما همه ی جهان بايد بروی محصولات آنان گشوده باشد...درهايی را که بروی آنها بسته است بايد با لگد باز کرد، حتی درصورتی که حق حاکميت اين کشورها مخدوش گردد» ...

ميان سال های 1898 و 1934 در آمريکای لاتين 32 مورد مداخله ی نظامی از سوی آمريکايی ها روی داد، در زمان رياست جمهوری هر دو حزب و حتی رئيس جمهور خدشه ناپذيری چون فرانکلين دلانو روزولت.او در سال 1933 از ديکاتاتور کوبا باتيستا حمايت کرد و در سال 1936 از دادن سلاح به ضدفاشيست های اسپانيايی خودداری کرد.هنگامی که مکزيک تلاش کرد مقرراتی برای تجارت با شرکت های آمريکايی وضع کند روزولت اعطای وام به مکزيک را ملغی کرد و در بازار جهانی نقره به ضرر مکزيک مداخله نمود.او حتی از تلاش شرکت های نفتی آمريکايی در جلوگيری از صدورنفت مکزيک به خارج پشتيبانی کرد.

حتی در دوران جنگ هم روزولت در دنباله روی از رئال پليتيک خودداری نکرد و استثنايی قائل نشد.او حتی اعطای وام جنگی به بريتانيا را مشروط به آن کرد که شرکت های آمريکايی بايد به شاهرگ اقتصادی اين کشور يعنی «بلوک استرلينگ» کشورهای مشترک المنافع راه داشته باشند.روزولت بجز آن از بريتانيا خواست که در قبال ارسال کمک های نظامی که بيشتر تحت قراردادهای اجاره ای صورت می گرفت ذخائر صادراتی و دارايی را با قيمتی نازل به آمريکا بفروشد.روزولت همه ی قول و قرارهای برتون وودز را پس از اتمام جنگ ناديده گرفت، کمک های خود را فورا قطع کرد و وامی را به بريتانيا تحميل کرد که رابرت بوثبی عضو پارلمان اين کشور آن را «مونيخ اقتصادی بريتانيا» ناميد.(يعنی الحاق بريتانيا به آمريکا همچون الحاق چکسلواکی آلمان دوران پس از جنگ سياست خارجی آمريکا در اروپا هم دورانديشانه و هم فريبکارانه بود.آمريکا در سال 1947 به دوچيز نيازمند بود. به يک منطقه ی حائل با اتحاد شوروی و مشتری برای محصولات صنعتی خود.به اين دو هدف می شد زمانی نايل آمد که سرمايه داری در اروپا رشد کند.از جمله در آلمان.طرح مارشال کليد خورد و ترومن دمکرات پيگرد احزاب قانونی کمونيست و در مواقعی سوسياليست در اروپای غربی را آغاز کرد.سنديکاليست های آمريکايی و باندهای اروپايی به داخل اين احزاب رخنه کردند تا آنان را از درون متلاشی سازند.ترومن حتی تهديد به قطع کمک های غذايی می کرد.او در سال 1947 آشکارا دولت های فرانسه و ايتاليا را فراخواند تا وزرای کمونيست را از کابينه ی دولشان اخراج کنند.واحدهای نظامی سری «گلاديو» تجهيز شدند تا دست به عمليات خرابکارانه عليه کمونيست ها و گاه سوسياليست ها بزنند.

در سال 2002 اروپا نسبت به ادعای سلطه طلبانه ی نظامی آمريکا بر تمامی جهان که از ناحيه ی جورج بوش برخاست سخت ابراز انزجار کرد.اما اين نخستين باری نبود که يک رئيس جمهور آمريکا چنين ادعايی می کرد.ترومن اولين کسی بود که با يادداشت شماره ی 68 شورای امنيت ملی در سال 1950 چنين ادعايی کرد.

مسئوليت سرنگونی نخست وزير ايران محمد مصدق را که بصورت دمکراتيک و قانونی انتخاب شده بود ترومن دمکرات و آيزنهاور جمهوريخواه مشترکا بر دوش دارند.راندن مصدق از سمت خود در سال 1953 امواجی را بر پا کرد که دامنه ی آن به امروز نيز کشيده است.هنگامی که ميان مصدق و شرکت بريتيش پتروليوم به اختلاف نظرهايی پيرامون پرداخت غرامت ها کشيد ترومن از شرکت بيتانيايی پشتيبانی کرد.پس از آنکه مصدق نقت ايران را ملی کرد بريتانيايی ها در صدد سرنگونی دولت او برآمدند. بالاخره آيزنهاور به کمک سازمان سيا موفق به انجام کودتا شد.پس از موفقيت کودتا و به تخت نشاندن دوباره ی شاه محمدرضا پهلوی پنج شرکت آمريکايی 40 درصد نفت ايران را تحت اختيار خود گرفتند. در دوران 25 ساله ی سلطنت او اگرچه کشور مدرنيزه شد اما استبداد خشن او زمينه ی بارآوری بود برای انقلاب اسلامی در سال 1979 در اين کشور.

اينها برگ های درخورستايشی برای تاريخ احزاب دمکرات و جمهوريخواه نيست.سرنگونی رئيس جمهور گواتمالا ياکوبو آربنز در سال 1954 منحصرا به حساب آيزنهاور گذاشته می شود.آربنز برای انجام اصلاحات ارضی در کشورش قانون وضع شده از سوی آبراهام لينکلن در سال 1862 برای جلب اسکان در غرب امريکا را الگوی خود قرار داده بود.اگرچه آيزنهاور در سالهای پايانی دوره ی رياست خود «مجتمع های نظامی-صنعتی» را که خود واضع اين مقوله بود مورد تجزيه و تحليل قرار داده و پيامدهای مرگبار آنرا مورد انتقاد قرار داد.

در ميان قهرمانان دوران پس از جنگ جهانی دوم جان اف کندی جای برجسته ای را اشغال می کند.او در مقام رئيس جمهور امريکا مسئوليت انجام ناشيانه ی عمليات تجاوزکارانه ی خليج خوک ها به کوبا و برآمدن بحران موشکی با اتحاد شوروی را بعهده دارد. آمريکا پس از آنکه سلاح های اتمی خود را در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی مستقر ساخته بود شگفت زده از اين واقعيت شد که اتحاد شوروی هم در پی استقرار موشک های خود در نزديکی مرزهای ايالات متحده بر می آمد.کندی در تشديد جنگ در ويتنام، کامبوج و لائوس نقش داشت.او همچون همه ی روسای جمهوری امريکا ميان سال های 1950 تا 1980 مسئوليت عمليات «کندور» را بعهده داشت، که انجام عمليات سری جاسوسی،قتل های سياسی و عمليات ضدانقلابی در آمريکای لاتين را مدنظر داشت، و نيز آکادمی بين المللی پليس که در آن بيش از يک ميليون کادر پليسی کشورهای جهان سون تعليم ديدند و با روش های بازجويی و شکنجه تا حد قتل آشنا شدند.

با مد نظر دوباره به دوران جنگ سرد بايد گفت که روسای جمهور جمهوريخواه چون ريچارد نيکسون، جرالد فورد و ريگان دست به جنگ و عمليات سری نظامی در هندوچين، کره ی جنوبی، السالوادور عليه شيلی سالوادور آلنده و ساندينيست ها در نيکاراگوئه زدند.اما روسای جمهور دمکرات ترومن، کندی و جانسون هم از انها عقب نماندند. هم در هندوچين و کره ی جنوبی و هم عليه پاتريس لومومبا در کنگو، عليه قوام نکرومه در غنا، خوان بوش در جمهوری دمنيکن،ويکتو پاز در بوليوی و يا ژائو گروله در برزيل. جنگ ويتنام و کشتار خونين سوهارتو در اندونزی بحساب دمکراتها نوشته می شود.شيلی به حساب جمهوريخواهان.جيمی کارتر دمکرات که امروز در نقش دولتمرد و سياستمدار مجرب مشاور پرهواخواه مسائل صلح و درستکاری سياسی بحساب می آيد، حتی در سال 1980از ديکتاتوری در کره ی جنوبی عليه مردم آزاديخواه حمايت می کرد. در عوض يکی از خدمات نيکسون ايجاد وزارت محيط زيست در آمريکا و از سر گيری مناسبات ديپلماتيک با چين بود.

من نسبت به رونالد ريگان احساس تاسف می کنم.سياست اقتصادی «درز کردن» ثروت از بالا به پائين مسخره بود.او را می شود به همان اندازه از ميان بازها دانست که يک دمکرات می تواند از دسته ی آنان باشد.اما او توانست گورباچف را به خلع سلاح اتمی وادارد...

دوران رياست جمهوری کلينتون دمکرات مصادف شد با دهه ی رونق اقتصادی بیسابقه و فقدان تهديدهای خارجی.اما او نيز در سال 1997 در گزارش دفاعی سالانه خود مدعی سلطه ی نظامی بر جهان شد.در رابطه چندجانبه بود جهت گيری سياست خارجی در رهنمود 39 سال 1995 او آمده است» افراد مشکوک را حتی در صورتی که کشورهای متبوعه اماده ی همکاری نباشد می توان به آن کشورها عودت داد».کلينتون با کشورهای ديکتاتوری نظير چين، پاکستان،عربستان سعودی و شيخ نشين های ثروتمند نفتخيز خليج همکاری کرد.او با طالبان بر سر کشيدن يک خط لوله ی نفتی توسط شرکت اونوکال دست به مذاکره زد.در دوران رياست جمهوری بوش پدر و کلينتون ايالات متحده در 48 رويارويی نظامی شرکت داشتند، در مقابل 16 رويارويی که در دوران جنگ سرد روی داد.70 درصد مهماتی که در جنگ عراق بکار رفتند و بمب هايی که بر سر مردم ريخته شدند در دوران کلينتون توليد شده اند.

همه متفق القولند که جرج بوش يک ماجراجو است.اما ادعای او مبنی بر سلطه ی نظامی بر جهان در ادامه ی سياست اعلام شده ی ترومن، پدرش جورج بوش اول و کلينتون صورت می گرفت.جنگ های پيشگيرانه با جورج بوش آغاز نشده است. کلينتون در سال 1998 دستور داد پايگاه های بن لادن بمباران شود.از سوی ديگر جرج بوش کمک های برای مناطق توسعه نيافته را از ميزان 7 ميليارد دلار دوران کلينتون به 19 ميليارد دلار افزايش داده است.

بسياری بر اين عقيده اند که تحت رياست جمهوری يک دمکرات جنگ عراق عملی نمی شد.اما کلينتون بدون فشاری که از ناحيه ی يازده سپتامبر بر امريکا وارد آمد اما با همان دلايلی که بوش را وادار به عمل کردند، آماده بود تا در عراق دست به تغيير رژيم بزند. کلينتون اعلام کرده بود:“نبايد اجازه داد صدام حسين با بمب اتمی و يا سلاح های َشيميايی و گازهای سمی همسايگان خود را تهديد کند و بی مجازات بماند“.در دوران کلينتون بر تعداد پروازهای بمب افکن های آمريکايی بر فرار منطقه ی خليج و حضور نيروهای نظامی اين کشور افزوده شد.آنها خود را برای چه چيزی آماده می کردند. آل گور جورج بوش را بدين خاطر به باد انتقاد نمی گرفت که به عراق تجاوز کرده است، بلکه بخاطر آنکه يکجانبه دست به اين کار زده است.مسئله بر سر موضع بوش نسبت به چند جانبه بودن عمل هم نبود بلکه اين نکته که مبارزه عليه تروريسم تحت تأثير آن قرار می گرفت.

شکنجه که گويا فقط بوش هوادار آنست، در دوران رياست جمهوری مک کينلی هم عليه مبارزان استقلال طلب فيليپين بکار گرفته می شد. عمليات «گلاديو» ، رژيم آپارتايد، ساواک شاه،اندونزی سوهارتو، اکادمی پليس و مدرسه ی امريکا که هنوز فعال است و اصولا باغ وحش معطوف به سياست حفظ قدرتی که هر دو حزب حامی آن بودند دست به شکنجه می زدند.فريبکاری سازمان های اطلاعاتی که يکی از گناهان بوش محسوب می شود بارها پيش از او عملی شده است، برای نمونه مک کينلی در سال 1898، ويلسون در دوران جنگ جهانی اول، کندی در ماجرای خليج خوکها،جانسون در ويتنام، و ريگان در ماجرای ايران-کنتراها.

هم اوباما و هم مک کين در نيک و بد اين سنت شريک همند.تام فريدمن در رابطه با نزديک تر شدن مواضع اوباما و مک کين مقاله ای را در «نيو يورک تايمز» نوشت تحت عنوان «همه ستايشگر مک باما هستند». اوباما در نظر دارند به تعداد پرسنل نظامی آمريکا در افغانستان و پشتيبانی از پاکستان بيافزايد.مک کين هم بر همين عقيده است. اوباما در نظر دارد نيروهای امريکايی را طی 16 تا 18 ماه از عراق خارج سازد. مک کين طی 24 ماه.اوباما اعلام کرد که اماده است با ايران درباره ی برنامه ی هسته ای اين کشور دست به مذاکره بزند، اما گزينه ی واکنش نظامی همچنان مطرح خواهد بود.او با اينکار فاصله ای با بوش ندارد که در تابستان امسال دست به تلاش های ديپلماتيک زد.مک کين هم چون اوباما خواهان سياست چندجانبه است.او گفته است» امريکا قدرتمند است اما اين به معنای آن نيست که ما قادريم هر زمان که خواستيم دست به هر عملی بزنيم». پس از سخنرانی اوباما در برلن مک کين هم اعلام کرد که خواهان ايجاد حرکت متحد همه ی کشورهای دمکراتيک عليه بيماری ايدز، نجات دارفور، هماهنگ سازی سياست نان قندی و تازيانه ی در قبال ايران و حذف موانع تجاری با کشورهای جهان سوم است که در پی استقرار دمکراسی اند.در حاليکه مک کين در سال گذشته لحن خشنی را داشت امروزه لحن مداراگرانه ای را اختيار کرده است، اما اوباما در عوض تابستان امسال پرخاشجوتر شده و اعلام کرده است که آماده است در صورت نياز به مداخله ی چند جانبه ای در پاکستان دست زند تا طالبان و القاعده را بزانو درآورد.

شايد تجديد نظر در مشی سياسی اوباما که ميانه روانه تر شده است تاکتيکی انتخاباتی برای معرفی او بعنوان فرمانده کل قوايی که می تواند دست به عمل زند بيش نباشد.شايد هم نه.شايد هم موضع او در زمستان گذشته و قول و وعده هايش مبنی بر تحول در سياستی کوششی بود برای مرزبندی با رقيبش هيلاری کلينتون.شايد هم می خواهد با ميل به ميانه رای اکثريت جامعه ی آمريکا را به خود جلب کند.نظر من اينست که از انجايی که رهبران سياسی به تأئيد مردم وابسته اند، سياستشان هم ملهم از منافع و دورنماهای درازمدت آنان خواهد بود.

اين يکی از مزايای دمکراسی است.يکی از معايب آن تحول آهسته ی فرهنگی است، که موجب ان شده است که سياست خارجی آمريکا به آهستگی تحول يابد.هر کسی که انتظار بيشتری داشته باشد مأيوس خواهد شد...اکنون اوباما بايد اين جراحاتی را که آمريکا برداشته درمان کند.اما اغلب آرزوهای بلندپروازانه سقوط سختی را در پی دارد.در صورت بستن اميدها و انتظارات غيرواقع بينانه نام اوباما روزی در فهرست قهرمانان بزرگ جای نخواهد گرفت، بلکه در فهرست فرِيبکاران بزرگ مشاهده خواهد شد.شايد احساسات رمانتيک مسبب اين امر گردد. بجای آن ما به انديشه سياسی نيار داريم.

 

 

مارشا پيلی، استاد مطالعات چندزبانگی و چندفرهنگی دانشگاه نيويورک.کتاب او «هشدار نسبت به دوست:سنت و آينده ی سياست خارجی آمريکا» اخيرا منتشر شده است.

________________________

رسالت لیبرالیسم

 

70 سال پیش از این یک گروه روشنفکران لیبرال  در طی نشستی در پاریس تصمیم گرفت جهان را به سوی باورهای خود هدایت کند.این نشست لحظه ی زایش نئولیبرالیسم بود.

 

در روزهای پایانی سال 1938 بوی جنگی را که در پیش بود  می شد در هوای اروپا استشمام کرد. در این روزها گروهی از فیلسوفان و اقتصاددانان اروپایی در پاریس گرد هم آمدند تا جهان را دگرگون سازند. انقلاب جهانی در دستور روز تاریخ قرار داشت؛ انقلاب اکتبر 1917 در روسیه شیپور آغاز را به صدا در آورده بود. علاوه بر آن در کشورهای گوناگون اروپايی رژیم های دیکتاتوری از نوع سیاه قدرت را بدست گرفته بودند.در چنین موقعیتی گروه بین المللی انديشمندان لیبرال دیگر مجالی برای کنار ماندن و مماشات ندید.

 

انقلاب اکتبر در روسیه گیرایی شگفت انگیزی بر مردم داشت. چنین بنظر می آمد که لیبرالیسم در کنار سیستم اقتصادی سرمایه داری با شکست روبرو شده است. اگرچه برای نیمی از اروپا روند صنعتی شدن و رونق اقتصادی بیسابقه ای را در بر داشته است ، اما برای توده ی عظیم کارگران چیزی جز فقر و فلاکت به ارمغان نیاورده است.هم سرمایه داری و هم لیبرالیسم مترادفی بود برای جهانی سراپا ناعادلانه. در چشم بسیاری از مردم استثمارگران و دلالان اروپا را به سلاخ خانه ی جنگ جهانی اول رهنمون کرده بودند.در سال های پایانی دهه ی بیست قرن گذشته پیامدهای بحران جهانی اقتصادی نیز بر آن افزوده شد و موجب بدنام تر شدن روزافزون لیبرالیسم گشت.

 

روشنفکران بورژوایی متعددی از مدتها پیش با چپ ها ابراز همدردی می کردند و در راه اندیشه های مارکس و انگلس گام بر می داشتند. اما اکثریت عظیم اقشار بورژوایی، بویژه اقشار میانی منافع خود را با وجود روحیات انقلابی در سال های پس از جنگ جهانی اول در خطر می دید. لودویگ فن میسز اقتصاددان اطریشی وحشت زده نوشت "ايده های سوسیالیستی امروزه بر اذهان مردم حاکم شده است. توده ها به آن دلبسته اند، جوابگوی فکر و احساس مردم است و مهر خود را بر زمانه ی حاضر کوبیده است".

فون میسز از مدتها پیش در پی ادعای حیثیت از لیبرالیسم برآمده بود. چنانکه فریدریش آگوست فون هایک ،کوشا ترین و هوشمندترین شاگردان فون میسز بعدها گفته بود هنگامی که کتاب او "اقتصاد جمعی" در سال 1922 منتشر شد ، که با جمله ی مذکور آغاز می شود تأثیر ژرف ماندگاری از خود برجای گذاشت. "بتدریج جهان بینی بسیاری از آرمان گرایان جهان را از بنیاد متحول کرد...من می دانم چون من خودم یکی از این جوانان بودم. سوسیالیسم قول می داد که امید و آمال ما را نسبت به جهانی مبتنی بر خرد و عدالت را برآورده خواهد ساخت.درست در این دوران این کتاب منتشر شد. امیدهای ما نقش بر آب شد.او در این کتاب به ما می تذکر می داد که ما برای بهبود وضع به خطا رفته ایم."

 

میسز و هایک را باید به موزه سپرد

 

میسز ردپای دشمنان اقتصاد بازار را در همه جا می دید:" خطا است اگر تصور شود ایدئولوژی سوسیالیستی منحصر به هواداران آن دسته از احزابی باقی می ماند که خود را سوسیالیستی می خوانند و یا چیزی که اغلب به همان معناست، تلقی ای اجتماعی دارند. دیگر احزاب سیاسی دوران کنونی نیز مالامال از اندیشه های راهنمای سوسیالیسم هستند". فون میسز یکی از ریشه های این امر را بگونه ی شگفت انگیزی در هنر اجتماعی و رمانتیک قرن نوزدهم جستجو می کرد:"بدون کمکی که از این ناحیه به آنها شد هرگز قادر نمی شدند اذهان را بخود جلب کنند"."انسانی که فکوراست و خردمندانه عمل می کند" در پی آن بر می آيد که بی میلی  ناشی از برآورده نشدن امیال خود  در اقتصاد و کار را برطرف سازد:"کار می کند تا موقعیت خود را بهبود بخشد.فرد رمانتیک برای کار خلق نشده چون ضعیف است...از کار کردن ، پول درآوردن و خرد ورزيدن متنفر است".

ابتکار گردهمايی پاريس اما در ماه اوت 1938 در دست اروپايی ها نبود، بلکه از آمریکا برخاست. تلنگر تعیین کننده را کتابی که سالی پیش از آن والتر لیپمن روزنامه نگار آمریکایی تحت عنوان جامعه ی بهینه (جامعه ی انسان های آزاد) منتشر ساخته بود وارد ساخت. لیپمن در سال های تحصیل خود در دانشگاه هاروارد از فعالین سوسیالیست بشمار می رفت و در سال های جوانی در حین جنگ جهانی اول از مشاورین وودرو ویلسون رئیس جمهور آمریکا بود، اما بعدها مواضع لیبرالی اتخاذ کرد و یکی از سرشناس ترین مفسرین سیاسی آمریکا شد.

لیپمن در کتاب خود نقد لیبرالی سوسیالیسم و جمعی گرایی را تکرار کرد:"جمعی گرایی کارایی ندارد زیرا با نظم اقتصادی ای که انسان تحصیل نان می کند ناسازگار است". اما نگاه او به عظیم ترین ایدئولوژی های عصر، یعنی کمونیسم و فاشیسم، که او افراط هایی می دانست که در جمع گرایی هم خانوده اند بدعت داشت . لیپمن در برابر آن خطوط کلی ایده ی لیبرالی ترسیم کرد:"اگر رسالت لیبرالیسم در این امر نهفته باشد که موازین اساسی و راهنمای گذار از شیوه ی زندگی ابتدایی در همبودهای نسبتا خودکفا را به زندگی در جمع بزرگ خلقها با شاغلان کاردان را نشان دهد، پس لیبرالیسم نیت دیگری ندارد جز نوسازی شیوه ی زندگی بشریت".

لیپمن در تابستان سال 1938 در ماه عسل خود در اروپا بسر می برد.لوئی روژیه، فیلسوف فرانسوی که ناشر "جامعه ی بهینه" در فرانسه بود، فرصت را از دست نداد.روژیه خود رسالات متعددی نگاشته و سمینارهای گوناگونی به قصد اعاده ی حیثیت از لیبرالیسم ترتیب داده بود. به زعم او کتاب لیپمن بهترین بررسی مسائل دوران بشمار می رفت. بدین خاطر هم او لیپمن آمریکایی را با یک سری از اندیشمندان لیبرال اروپایی آشنا ساخت.

بالاخره روژیه دعوت به یک تبادل نظر با والتر لیپمن دعوت کرد. این گفتگوها از 26 تا 30 اوت 1938 در انستیتوی بین المللی همکاری های فکری در رو مونپنسه در مجاورت پاله رویال که آغاز انقلاب فرانسه از آنجا بود برگزار شد. به گفته ی او دوستان لیپمن تصمیم گرفتند در سمینار بسته ای حول تزهایش درباره ی افول لیبرالیسم و شروط نوسازی آن به گفتگو بنشینند. به نظر این گروه باید این مباحث به نظامی لیبرالی رهنمون شود که با سیاست بی بند و باری منچستری تفاوت داشته باشد.

در مجموع 25 نفر دعوت روژیه را پذیرفته و در این سمینار شرکت کردند از جمله ریمون آرون، فیلسوف تاریخ، اقتصاددانانی چون ویلهلم روپکه، لودویگ فون میسز، فریدریش فون هایک،ژاک روف، و الکساندر روستوو، چند کارخانه دار فرانسوی و نمایندگان بانک جهانی موازنه ی پرداخت ها.

 شرکت کنندگان در این گردهمایی برپایه ی کتاب لیپمن فرصت ها و شرایط نوزایی لیبرالی را مورد بررسی قرار داده و حول مسائل معطوف به بازار، بحران ها، دولت لیبرالی و برنامه ای که در دستور کار لیبرالیسم قرار دارد مورد بحث قرار دادند. در عین حال مفهومی را به میان کشیدند که می بایست بیانگر جنبش نوزایی گردد و این جنبش را لیبرالیسم منفور قرن نوزدهمی متمایز سازد. آنها یک سری بدیل هایی از جمله "سرمایه داری نو" و یا "لیبرالیسم سازنده" را مطرح کردند. اما سرانجام بر سر "نئولیبرالیسم" به توافق رسیدند.

این مفهوم من بعد سیر سعودی شگفت انگیزی را پشت سر نهاد.نئولیبرالهایی چون والتر اويکن،ویلهلم روپکه و آلکساندر روستوو در مقام پیشگامان فکری اقتصاد اجتماعی بازار در آلمان بتاریخ پیوستند.فریدریش فون هایک و میلتون فریدمن مبانی لیبرالیزه کردن و مانع زدایی اقتصاد جهانی – و بواسطه ی آن جهانی کردن – را بسط دادند. این جمع خرسند از واژه ای که پرداخته بودند، نمی توانستند حدس بزنند که نئولیبرال در ساله ای آغازین قرن 21 به ناسزایی تبدیل شده و متردافی برای اقتصاد رقابتی سنگدلانه ای بکار گرفته می شود، که به همه ی گستره های زندگی رخنه کرده و جهان به فقیر و غنی تقسیم می کند.

اما در پاریس سال 1938 مواضع متضاد به چشم می خورد. اگرچه شرکت کنندگان در این گردهمایی بر سر مبانی اصولی نظم اجتماعی لیبرالی اتفاق نظر دارند: مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و آزادی انعقاد قراردادها برای شرکتها برای آنان عناصر پایه ای بازاری آزادی بودند که کارایی دارد و بازار آزاد برای انان پیش شرط هرگونه دمکراسی تلقی می گردد.اما آنان بر سر نقش دولت در این میان اختلاف نظر داشتند.

فون میسز در این میان دیدگاهی رادیکال داشت.او دولت را دستگاهی زورگو و سرکوبگر می د انست. به زعم او ماهیت عملکرد دولتی در این نهفته است که با اعمال زور و خشونت و یا تهدید به آن مردم را از عمل به نیات ذاتی خود بازدارد. بدین خاطر نیز میسز و هایک عملکرد دولتی را فقط منحصر به تامین امنیت داخلی و خارجی و ایجاد چارچوب حقوقی برای فعالیت اقتصادی می دانستند.

 

کارل پوپر خالق تئوری اجتماعی این گروه بود

 

دیگر شرکت کنندگان این همایش خواهان دولتی قدرتمند بودند.يکی از آنان آلکساندر روستوو جامعه شناسی و اقتصاد دان المانی بود که در سال 1933 مجبور به ترک زادگاه خود  شده بود. او در ترکیه که به پناهگاهی برای بسیاری از مهاجران تبديل شده بود توانست بلافاصله در دانشگاه استانبول به کار پژوهشی و آموزشی خود ادامه دهد. مدت زمان کوتاهی پیش از آن او طی یک مقاله ی جالب توجهی در یکی از همایش های مجمع پرسنت سیاست اجتماعی که ریاست انرا جامعه شناس سرشناس آلمانی ورنر سومبارت بعهده داشت موضع خود را بتفصیل شرح داده بود. ضمانت آزادی بازار و ضمانت رقابت عادلانه حکم می کند که دولت مقتدری وجود داشته باشد که در ورای گروه ها و منافع انها قرار گیرد و دولتی باشد که خود را از تار و پود منافع اقتصادی که گرفتارش آمده است رها کند.

دیگر شرکت کنندگان از جمله والتر لیپمن نسبت به تکرار اشتباهات لیبرالیسم قرن نوزدهم هشدار می دادند و می گفتند معضلات یکی و دو تا نبودند و نمی شد فقط با نا امید ساختن مردم از وضعیت به جنگ ان رفت، آنها می بایست تمام هم و غم تحقیقاتی و سیاسی خود را متوجه این موضوع می کردند. در این همایش اختلاف نظر حادی میان لیبرال های به سبک قدیمی و نئولیبرال ها بخوبی به چشم می خورد و بقول روستو شایسته نبود که این اختلاف دیدگاه ها از راه صدور یک بیانیه ی آشتی جویانه پنهان شود و وحدت نظر ظاهری برقرار گردد.در واقع اختلاف نظرهای شدیدی وجود داشت که می توانست  در صورت مباحثه جدی پربار هم باشد.روستو گفته بود نولیبرالها روحیه ی دیگری داشتند تا پیروان مکتب قدیم. هایک و استادش فون میسز را باید در بطری الکلی در حکم آخرین بقایای جنس منهدم شده ی لیبرال که موجب بروز فاجعه ی کنونی اند به موزه ها سپرد.

هنوز وحدت نظر در ظاهر حفظ می شد و شرکت کنندگان تصمیم داشتند ایده های خود را به درون افکار عمومی ببرند. بدین خاطر هم تصمیم گرفتند انستیتوی تحقیقاتی مرکز مطالعات بین المللی نوسازی لیبرالیسم را بنیاد نهند.سال بعد بنگاه انتشاراتی مسائل لیبرالیسم که می بایست دیدگاه های شبکه ی این عالمان را منتشر سازد تاسیس شد.

شروع جنگ جهانی دوم ادامه ی فعالیت این گروه را ناممکن ساخت.اما بسیاری از آنان به کار خود ادامه دادند.فریدریش فون هایک که در کنار جان ماینارد کینز در دانشکده ی اقتصاد لندن پژوهش و تدریس می کرد در سال 1944 کتاب خود "در راه بندگی" را منتشر ساخت. او معتقد بود که این کتاب مضمونی سیاسی دارد و در آن توضیح می دهد که جوامع غربی معتقد به دولت در همان جاده ای روانند که پیش از این کشورهای فاشیستی چون ایتالیا و آلمان و نیز کمونیست ها در شوروی انتخاب کرده بودند. این را بالاجبار به از دست دادن ازادی های فردی خواهد انجامید.

این کتاب هایک را یکضرب بر سر زبانها انداخت.یکسال بعد کتاب "جامعه ی باز و دشمنانش" به قلم فیلسوف اطریشی کارل پوپر منتشر شد. پوپر در این معروف ترین اثر خود که در سالهای نخست مهاجرت  در نیوزلند نگاشته شده بودمی کوشد هرنوع حکومت تمامیت خواه را به همراه فلسفه ای که تکیه گاه آنست رد کند و استدلالی متکی بر تاریخ اندیشه برای آن ارائه نماید. پوپر که در انگلستان زندگی و تدریس می کرد توضیح می دهد که سیستم های سیاسی همچون سیستم های علمی زمانی پذیرفتنی خواهند بود که قادر به فراگیری از اشتباهات خود و تصحیح نقایص آن باشند.

پوپر در اجلاسی که بعد از پایان جنگ در اول آوریل سال 47 در نزدیکی های دریاچه ی ژنو از سوی نئولیبرال ها تشکیل شد شرکت کرد. 15 نفر از شرکت کنندگان اجلاس لیپمن هم در این همایش حضور داشتند.چند تن از دانشمندان آمریکایی هم از جمله میلتون فریدمن و جورج استیگلر که برندگان جاِزه ی نوبل شدند در این اجلاس شرکت کردند.فیلسوفانی چون هانس بارت و میشائیل پولانی هم در این همایش ده روزه حضور داشتند.

 

از اقتصاد بازار آزاد اجتماعی تا شیلی پینوشه

 

هایک در سخنرانی افتتاحیه ی خود وظیفه ی جمع را ارائه کرد که مضمون ان تجدید حیات لیبرالیسم بمنزله ی فلسفه ی سیاسی موثر بود.او در این سخنرانی گفته ای از جان ماینارد کینز نقل کرد و گفت که او اغلب با کینز مخالف است اما او گفته ی درستی دارد مبنی بر آنکه" ایده های اقتصاددانان کلان و فیلسوفان اغلب موثرتر از آن است که حدس زده می شود حتی زمانی که در اشتباهند. اینها هستند که جهان را می چرخانند". نئولیبرال ها باید به این چالش پاسخ گویند.

در پایان اجلاس شرکت کنندگان به توافق رسیدند که دو سال بعد گرد هم اِند و این اجلاس را نهادینه کنند.آنها مجمع مون پلرین را بنياد نهادند که تا کنون دور از انظار عمومی در حکم شبکه ی متفکران لیبرالی فعال است.

نخستین موفقیت عملی این گروه سالها بعد اتفاق افتاد. در آلمان با رفورم ارزی و آزاد سازی قیمت گذاری بر اجناس در سال 1948 این مدل اقتصادی شکل گرفت.لودویک ارهارد وزیر اقتصاد آلمان هم در اجلاس گروه شرکت کرد و گزارش داد که مورد توجه جمع قرار گرفت.

مدل رادیکال تر اقتصاد بازار آزاد که مبتنی بر ایده های فون میسز و هایک اطریشی بود به زمان بیشتری برای تحقق نیاز داشت. کتاب هایک "وضعیت آزادی" در سال 1960 منتشر شد و در آمریکا طرفداران فراوانی یافت و نیز کتاب فریدمن "سرمایه داری و آزادی" نیز سرو صدا کرد.

هنگامی که در سال های هفتاد قرن گذشته در اروپا و آمریکا پدیده ی "رکود تورمی" را دیگر نمی شد با ایده های کینز توضیح داد و علاجی برای آن یافت، عناصر رادیکال در میان تئولیبرال ها فرصت رامناسب یافتند و دست به تحرک زدند. اعطای جایزه ی نوبل اقتصاد به هایک در سال 74 و دو سال بعد از آن به فریدمن نمایانگر چرخش در علوم اقتصاد در سطح جهانی بود.درست در شیلی که پس از کودتای آمریکایی ژنرال پینوشه با دست زدن به ترور و شکنجه حکمروایی می کرد هواداران ایده های رادیکال لیبرالی فرصت و میدانی برای تحقق ایده های خود یافتند. نائومی کلاین نظریه پرداز مخالف روند جهانی کردن مضمون این برنامه را چنین توضیح می دهد:"خصوصی سازی، حذف موانع و کاستن هزینه های اجتماعی تثلیث بازار آزاد" است. آنقدر که هایک و فریدمن از گسترش دامنه ی آزادی های فردی و حقوق بشر دم می زدند در شیلی خبری از آن نبود. نئولیبرالیسم در شیلی کاملا با خشونت دولتی سازگار بود.در چین هم به اشکال دیگری با این پدیده مواجه شدیم.

در انگلستان هم مارگرت تاچر نخست وزیر محافظه کار این کشور اقتصاد جامعه را بر طبق این مدل دگرگون ساخت. در آمریکا دو سال پس از آن رونالد ریگان رئیس جمهور این کشور با لیبرالیزه کردن اقتصاد و حذف موانع مبانی شتاب آهنگ جهانی شدن اقتصاد را ریخت. پایان جنگ سرد و متلاشی شدن اتحاد شوروی همه ی سدها را شکست.

اختلاف میان اقتصاد آزاد اجتماعی و بازار آزاد لیبرالی همچنان ادامه دارد، برخی ها حتی بر این عقیده اند که که این دو سیستم دو نوع از ایده نیستند بلکه مدل های اقتصادی کاملا متفاوتی هستند بر پایه ی دیدگاه های اجتماعی متضادی شکل گرفته اند که قابل تلفیق نیستند.

 

 

 

منبع:هفته نامه یآلمانی «دی تسايت»، 7 اوت 2008   

  

 

.

 

 

editor@raheazadi.de : برای ارسال مطالب از اين آدرس استفاده کنيد